عدنانعدنان، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

عدنان زیباترین لبخند خدا

خانه کودکی یادت بخیر!!!

امروز ميلرزد دلم ، دستم و اشكي كه گوياي همه چيز است.   یادش بخیر در این خانه در دوران آغازین زندگیت با پدر بزرگ در حیاط خانه شادی در وجودت خنده بر لبهایت یادش بخیر در کودکیت در دوران آغازین زندگیت در خانه مادر بزرگ کنار سماور پیش پدربزرگ نه کاری بود نه باری همش خوشحالی بود در این خانه     اینجا خونه عشق من و پدرته   خونه عشق ما از حقیقت خالی نیست     خونه عشق ما اون بالا تو آسمون   میدرخشه چون بلور مثل یک رنگین کمون   خونه عشقم ونو نمیریزه تا ابد دست...
26 ارديبهشت 1393

بازم شب و بارون ...

بنام خدای باران   دیشب باران قرار با پنجره داشت روبوس ی آبدار با پنجره داشت یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد چک چک ، چک چک… چکار با پنجره داشت؟   بزن باران  ،بهاری کن فضا را ، بزن باران و تر کن قصه ها را       گاهی فکر میکنم وقتی باران می بارد، خداست که می بارد ... و وقتی برف می بارد، خدا زیباتر می بارد روی شانه هایت می نشیند و تو... آرام آرام ... خیس میشوی خیس خدا...! اما نه... گاهی بر آنی که زودتر از آن معرکه بگریزی زیر طاقی، سقفی، جایی ... و خدا همچنان می بارد.....   و امشب یک ش...
26 ارديبهشت 1393

3 . ماهی های حـوض عـدنانی ...

همه من ؛   عــــــدنانم     دوست ت دارم    اندازه ی يه عالمه    به اون خدا که ميشناسيش    هر چی بگم بـــــــازم کمه   این روزهای که با تو بودنمان می گذرد به کودکانه های تو؛   پسرک نازم ؛   امروز که شما توی یک هوای گرم بهاری حوس آب بازی کردی   ما هم که عاشق آب بازی رفتیم حمام و ظرف رو پر از آب کردیم و بقیه بازی رو سپردیم دست شما کاوشگر پاک و قشنگ ،  و به فکر های پُر از شور و بکــر تو و کار های نابَت !     و بعد می روی و تمام ماهی ه...
25 ارديبهشت 1393

این روزها ...

خدای من ؛ مردم همه شکر نعمت های تو را می کنند، اما من، شکر بودنت تو نعمت منی ...   جان جانان من... پسرک همیشه بی نظیرم...   تو چقدر زود بزرگ شدی ، گل ناز م   این روزها رو به مستقل شدنی ...   اســتقلالی که جوانه زده و در حال رویش ست ...   میریم دستشویی تا می یایم بیرون زود خودت شروع میکنی با زحمت فراوان   به پوشیدن ش ورت و ش لوارت ...   هر چند این کار برات سخته ولی اجازه کمک به من و بابات نمیدی ...
25 ارديبهشت 1393

پدر، تپـــــش قــلــب خــانه سبــــزمـــــــا

مهربانترین بابا ی دنیا   صـادقانه دوستـ ت داریم و هزاران شاخـه گـل شقایق تقدیـمت می کنیم!   روزت مبـــــارک       اي اهورا   من كه امروز، در باغ گيتي   چون درختي همه برگ و بارم   رنج‌هاي گران پدر را   با كدامين زبان پاس دارم   سر به پاي پدر مي‌گذارم   جان به راه پدر مي‌سپارم     عزیزکم؛   پدرت،-همان محبوب ترینِ روزگارم ؛   او خدا نيست، اما وفايش   كمتر از لطف و مهر خدا نيپست ... ...
23 ارديبهشت 1393

اولین پرش ...

  عشق است بر آسمان پريدن   صد پرده به هر نفس دريدن   این روزها می پری ...     پریدن در حد 20 سانت ...   صدای پاهای کوچکت روی زمین، و ذوق کردن هایت، خانه را شور می بخشد!   لطافت زندگی را لمس میکنم ، برای چند لحظه نفس را در سینه حبس میکنم ...   به تماشایت مینشینم ...   خدایا این دانه بادا م ما را چه طعمی آفریدی   که از دیدنش سیر نمی شوم .   .   .     تو : مامان ببین من می پلم ...   من : آفرین پسر گلم شما قوی هستی ، می تونی بپری .....
22 ارديبهشت 1393

انار ، گل مَن

از عجایبِ خلقت همین بس بهار باشد یا زمستان وقتی تو می خندی انارها شکوفه می دهند …   یک سلام سحرگاهی بارانی , در این سحرگاه باران زده ی خنک .   اینجا خانه سبز ماست ...     واین درخت پر از شکوفه های انار در حیاط خانه ما ...         ليلي زير درخت انار نشست درخت انار عاشق شد.   گل داد سرخ سرخ گلها انار شدداغ داغ   هر اناري هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند دانه ها توي انار جا نمي شدند انار کو...
20 ارديبهشت 1393

2 . تــو را بــا تپــش هــای قلبــم ســرودم!

راز این گفته فقط باد صبا میداند                   دارمت دوست بقدری که خدا میداند   این روزها چه بهشتی شده میان دلم...   این روز ها که من...   اردیبهشت را کنار بهشتِ چشم های تـــــــــــــــو زندگی می کنم ...   چه زیباست دیدن ، پسرکمان که با عروسکهایش جشن تولدی به پا کرده ... با تو ؛ لحظاتی را  می گذرانم که جز زیبایی در آن نیست ! مامان بیا ... بیا ببین ...   می آیم می نشینم روبروی اردیبهشت چشم های تو و بهار می شوم... بهشت می شوم...   &nbs...
9 ارديبهشت 1393

یک قدم با تو ...

ای آنکه زنده از نفس توست جان من آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من   در یک صبح زیبای بهاری با خانواده اومدیم برای خوردن صبحانه در پارک بسیار زیبای نهج البلاغه ... خیلی خوب بود ... پسرکم کلی شاد بود .. م خندید .. بدو بدو میکرد .. بازی میکرد و خلاصه بهتر از این نبود که تو این قدر شاد بودی ... صبحانه دسته جمعی مون هم به همراه  ( بابایی ، آنا ، ددی ، جونیش ، خاله مهسا و همسری همیشه شاد مثل گل پسرم ) خیلی مزه داد جان دل م ؛ کودک بی نظیر من؛   ماهردو، دراین صبح طربناک بهاری از لانه برون آمده، داد سر پرواز پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست. پرواز به آن...
6 ارديبهشت 1393

پارک دلفین ....

 "به نام خالق سبز بهاران "   شیرین  زبان من ، از چند وقت پیش بابا فرزاد مهربون بخاطر شادی دل پسری بلیط پارک دلفیناریوم برج میلاد رو تهیه کرده بود امروز ساعت 5 بعد از ظهر رفتیم برنامه از ساعت 6 شروع می شد . قبونت برم که چقدر شاد بودی و لحظه شماری می کردی برای رسیدن ... تا چیز جدیدی پیش می یاد و می بینی !  با شیرین زبونی سوالاتت شروع میشه ! چه زیبا می پرسی و میبینی ! کاوشگر دوس ت داشتنی ما ... مثل کودکان می پرسی ... این چیـــــــــــه ؟ اسمش چیه ؟ ما توضیح می دهیم، همه چیز را! که بدانی چرا و چگونه!... بس که دنیا برایت بکر ست و پر مساله. این دانستن ها انقدر...
5 ارديبهشت 1393